جدول جو
جدول جو

معنی ناکام شدن - جستجوی لغت در جدول جو

ناکام شدن
(طَ مَ بَ تَ)
برخلاف میل شدن. نه به دلخواه شدن. نه به کام و به وفق مراد شدن. مطابق میل و به دلخواه نشدن:
چو ایران و نیران به ما رام شد
همه کام بهرام ناکام شد.
فردوسی.
، ناکامروا شدن. کامیاب نشدن. بی نصیب ماندن. محروم افتادن:
کس همچو من از زمانه ناکام نشد
ناکام کسی چو من ز ایام نشد.
رفیق اصفهانی.
، قبول ناشدن. ردکرده شدن. (ناظم الاطباء). و نیز رجوع به ناکام شود
لغت نامه دهخدا
ناکام شدن
برخلاف خواست ومیل شخص شدن: چو ایران و نیران به ما رام شد همه کام بهرام ناکام شد، کامیاب نشدن محروم ماندن: کس همچو من از زمانه ناکام نشد ناکام کسی چومن زایام نشد. (رفیق اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انجام شدن
تصویر انجام شدن
به پایان رسیدن، تمام شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وَ ذَ)
پایان یافتن. ختم شدن. برگذار شدن. (یادداشت مؤلف). بپایان رسیدن. کامل شدن. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(صِعَ کَ دَ)
مجبور شدن. ناگزیر شدن. لاعلاج شدن. (ناظم الاطباء). درماندن. اضطرار
لغت نامه دهخدا
(ضَ زَ دَ)
پشیمان شدن. افسوس داشتن. متأسف بودن. شرمنده شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ مَ دَ)
در تداول، بسختی مجروح شدن. بشدت صدمه دیدن. بر اثرضربه یا جراحتی از کار افتادن عضوی از اعضای بدن
لغت نامه دهخدا
(پَ نِ شَ تَ)
حکومت یافتن. به حکومت منصوب گردیدن، غالب شدن در دعوی یا در محکمه
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ دَ / دِ زَ دَ)
قحط شدن. معدوم شدن:
از این مزرع شد آب مهر نایاب
چو کاهش چهره گشت از دوری آب.
وحشی
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ کَ دَ)
نالیدن. (ناظم الاطباء)، مریض شدن. رنجور و بیمار گشتن: چون به ری شد یکچندی نالان گشت چون از بیماری بهتر شد ازآنجا برخاست و به کوفه آمد. (ترجمه طبری بلعمی).
چرا بی ساز رفتن آمدستی
دگر باره مگر نالان شدستی.
(ویس و رامین).
دهم ماه محرم خواجه احمد حسن نالان شد نالانی سخت قوی. (تاریخ بیهقی 367). فقیه بوبکر حصیری که آنجا نالان شده بود گذشته شد. (تاریخ بیهقی ص 375). چون به طوس رسید (هارون الرشید) سخت نالان شد. (تاریخ بیهقی). از آن است که چون کیومرث را کار بآخر رسید و نالان شد خروس بانگ کرد نماز شام بود. (قصص الانبیاء ص 34). و از این پس علی بن موسی الرضا به طوس نالان گشت اندکی و مأمون به پرسیدنش رفت. (مجمل التواریخ). و رجوع به نالان شود
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ دَ)
فره. (ترجمان القرآن) (دهار). خوشحال و کامروا شدن. فیریدن. مرح:
چو آمد بدو داد پیغام سام
ازو زال بشنید و شد شادکام.
فردوسی.
مگر با درود و سلام و پیام
دو کشور شود زین سخن شادکام.
فردوسی.
همی مرترا بند و تنبل فروخت
بچاره دو چشم خرد را بدوخت
نخستین که داماد کردت بنام
بخیره شدی زین سخن شاد کام.
فردوسی.
و خواچۀ بزرگ از این چه خداوند فرموده و این نواخت تازه که ارزانی داشت سخت تازه شد و شادکام و بنده را بشراب بازگرفت. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 165)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناکارشدن
تصویر ناکارشدن
بر اثر ضربه یا زخمی از کار افتادن بسختی مجروح شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکام شدن
تصویر زکام شدن
شجانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایاب شدن
تصویر نایاب شدن
یافت نشدن، کم یافت شدن نادربودن
فرهنگ لغت هوشیار
بناله درآمدن: من بهر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوشحالان شدم. (مثنوی. نیک. 3: 1)، مریض شدن رنجورگشتن: (چون ازبقلان (بغلان) بنده برفت سوی بلخ نالان شدو مدتی ببلخ بماند} {دهم ماه محرم خواجه احمدحسن نالان شدنالانی سخت قوی. {مریض و رنجور و بیمار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجام شدن
تصویر انجام شدن
اجرا شدن عمل شدن، بپایان رسیدن کامل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکار شدن
تصویر ناکار شدن
بسختی مجروح و صدمه دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجام شدن
تصویر انجام شدن
ختم شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
فرمان رواگشتن، والی شدن، حکم ران شدن، غالب شدن، چیره شدن، مسلط گشتن، مستولی شدن، فراگرفتن، حکم فرما شدن، حق خود را گرفتن، برنده شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ازدواج ناموفّق، یک ازدواج ناموفّق
دیکشنری اردو به فارسی